مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

بدون عنوان

سلام خاله جون ببخشید پسر گلی عکسات دیر میشه مامان سحرت مطالب نوشتاری رو برات میگذاره و منم عکسای قشنگتو به عهده گرفتم در وبلاگت بزارم عزیزم....   حالا شروع عکسای نازت در طی( 18-19 ماهگی): اینجا شما در منزل خودتون درحال پوشیدن جوراب مامان سحر هستی که مراحلش به ترتیب: 1... 2... و3...   ...
21 اسفند 1392

رفتن به عروسی در اسفند ماه

پسر گلی خانواده ما و مامان سحر و بابا بهمن وشما در تاریخ 13اسفند سه شنبه به عروسی خاله شیما(دختر دایی بابامرتضی)به تالاری در خیابان ملاصدرا دعوت شدیم ...اما بابابهمن به دلیل مشغله کاری نتونستند تشریف بیارن .. و منم که عکاس عکس شما هستم فقط تونستم این عکس رو از شما بگیرم چون متاسفانه انقدر زیاد شیطونی میکنی برای عکس گرفتن عکسهات تار میشه ووو منم فقط این عکس رو تونستم بزارم که بهتر از عکسهای قبلیت شده بود ...
21 اسفند 1392

رفتن به مکه مکرمه مامان طاهره و بابا بهروز(مادر و پدربابابهمن)

مهراد جان مامان طاهره و بابابهروز(مادر و پدر بابابهمن)در تاریخ 10اسفند شنبه به مکه مکرمه مشرف شدند که وقتی مامان سحر با کلی عجله از سرکار برگشت شما به همراه مامان سحر و مامان جونی به بدرقه ایشان در فرودگاه مهرآباد رفتید...وقتی هم که میخواستید برگردید به خونه خاله محبوبه (خاله مامان سحر)رفتید و در منزل ایشان با یک نی نی مهربون به اسم بهار برخورد کردی و باهاش کلی بازی کردی و در همون موقع صابر(پسر خاله مامان سحر)لاک پشت کوچولوشو برای شما اورد تا ببینیش .من از مامان سحرت شنیدم که میگفت:"میترسیدم مهراد لاک پشت رو بزاره دهنش. " که خوشبختانه ترس و اضطراب مامان سحر عملی نشد اما یک چیز دیگری هم از مامان سحر شنیدم که شما به صابر میگفتی دادا(دای...
21 اسفند 1392

بوی ماه عید

این روزها حتی اگر تا سوپرمارکت هم بری همه دارند آماده عید میشن وای به حال رفتن به بازار ی چیزی دغدغه این روزهام شده  خدایا جیب همه باباهای ایران رو تو شب عیدی پربرکت کن تا مبادا بابایی شرمنده بچه ها و زنش بشه تا مبادا از علاقه خودش برای خرید ی کفش حتی ی جوراب دل بکنه تو روزهایی که همه شادیم و به فکر نو شدنمان هستیم خانواده های بی بضاعت یادمون نره به هرحال هرکسی یا اگر کسی. میشناسه یا موسسه خیریه ای نزدیک خونش هست کمک یادمون نره تا جایی هم که میشه به فکر آقای همسر باشیم خیلی وقتها میشه روسری اضافه یا مانتو و کیف جدید نخرید تا شب عیدی به همه اعضا خانواده خوش بگذره همیشه سالم سالم و شاد شاد شاد باشیم امین   ...
2 اسفند 1392

نوزدهمین ماهگردت فرخنده

گل پسرم چقدر زود دیر شد  تموم لحظه هام با اومدنت ی رنگی از نوع عشق گرفته خیلی زود من شدم مامان ی گل پسر نوزده ماهه آنقدر بزرگ شدی که: - دیگه مفهوم گرم و سرد رو بلدی وقتی چیز سرد مثل بستنی یا هوای سرد احساس کنی میگی شرد - وقتی میشی ( ببخشید مدفوع) میکنی تو خونه خودمون میری دستشویی - صبحها اگر بیدار باشی که جدیدا اغلب بیداری وقتی نزدیک خونه مامان جون می‌رسیم وقتی میگم مهراد تو برو پیش مامان جون من برام سرکار پول دربیارم شکلات بخرم، وقتی باباجون در رو باز میکنه  میگی: ماما شو شویان یعنی مفهوم کلمات رو دیگه می‌فهمیم - چند روز پیش رفتم برات جوراب بخرم الان نوزده ماهی هست جوراب نخریده بودم وقتی فروشنده سایز تو رو ...
2 اسفند 1392
1