مهراد جان مامان طاهره و بابابهروز(مادر و پدر بابابهمن)در تاریخ 10اسفند شنبه به مکه مکرمه مشرف شدند که وقتی مامان سحر با کلی عجله از سرکار برگشت شما به همراه مامان سحر و مامان جونی به بدرقه ایشان در فرودگاه مهرآباد رفتید...وقتی هم که میخواستید برگردید به خونه خاله محبوبه (خاله مامان سحر)رفتید و در منزل ایشان با یک نی نی مهربون به اسم بهار برخورد کردی و باهاش کلی بازی کردی و در همون موقع صابر(پسر خاله مامان سحر)لاک پشت کوچولوشو برای شما اورد تا ببینیش .من از مامان سحرت شنیدم که میگفت:"میترسیدم مهراد لاک پشت رو بزاره دهنش. " که خوشبختانه ترس و اضطراب مامان سحر عملی نشد اما یک چیز دیگری هم از مامان سحر شنیدم که شما به صابر میگفتی دادا(دای...